آیلینآیلین، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره

هستی من

کتاب خواندن دخترم

  بابایی موقع اومدن به خونه با خودش میوه ویک کاتالوگ اورده بود که عزیزدل مامان وقتی اونو دید فقط میخواست دستش باشه و باهاش بازی کنه فندق مامان به کتابها خیلی علاقه داره چون هر چی کتاب دم دست باشه اونو می بره به دهنوش  دیروز هم هر چی به دستش میدم که تااونو ازدستش بگیرم نمی دادی، وقتی هم می گرفتم گریه میکردیو اونو می خواستی  دخترکم به کتاب علاقه داره  امیدوارم وقتی که بزرگ شدی هم اهل کتاب و مطالعه باشی ان شاءالله خوشگل مامان دوست دارم ...
13 آذر 1390

موقع خواب دخترکم

دیروز قبل از اینکه بابایی بیاد بعد از اینکه یه کم بازی کردی وقت خوابت شد  هر چی شیر بهت میدادم میخوردیو نق میزدی آخرش رفتم برای دخترم سیب زمینی پختم اونو خوردی و خوابیدی منم بعد از خوابیدنت شروع به تمیز کردن خونه(گردگیریو و جارو کشیدن و لباس شستن و اویزون کردن لباسها و.....)کردم تا وقتی که قند عسلم از خواب بیدار شد برای شام هم مشکلی نداشتم چون قرار بود بابایی زحمتشو بکشه نازگلم ،دخترکم من و بابایی خیلی دوستت داریم  خدارو هم شاکریم که دختر زیبا وسالمی رو به ما هدیه داده ...
13 آذر 1390

بازی کردن با پوست گردو

دیروز نازگلم بعد ازاینکه از خونه مامان جون برگشتیم خونمون رفتیم گلهارو اب دادیم و تلویزیون باز کردم ایلین را نشوندم جلوی اون تا کارتون نگاه کنه عزیز دلم کارتونو خیلی دوست داره منم رفتم گردوها اوردم تا اونارو بشکنمو بعدش اسیاب کنم تا قبل از اسیاب کردن عسل مامان یا به تلویزیون نگاه میکردو با کنترل تلویزیون بازی میکرد  یا با اسباب بازیهاش مشغول بود بعداز مدتی دخترکم شروع به گریه کردن کرد می خواست بیاد بغلم منم عزیز دلمو بغل کردم نازنازیم شروع کرد بازی کردن با پوست های گردو هر از گاهی یا با دستش پوست گردوها برمی داشت مینداخت اینور و اونور یا با پاهاش اونورو قاطی میکرد فندق مامان باهاشون بازی میکرد منم برای اینکه دستاش خراش برن...
13 آذر 1390

کودکی

       کودکی هایم اتاقی ساده بود... قصه ای دور اجاقی ساده بود   شب که می شد نقش ها جان می گرفت روی سقف ما که طاقی ساده بود   می شدم پروانه خوابم می پرید خوابهایم اتفاقی، ساده بود...   قهر می کردم به شوق آشتی عشق هایم اشتیاقی ساده بود   ساده بودن عادتی مشکل نبود سختی نان بود و باقی ساده بود... ...
12 آذر 1390

نای نای کردن ایلین

دخترکم تازگی ها وقتی براش نوحه یا آهنگ میزارم سرشو تکون میده مامانی هم تو دلش قند اب میشه و میخنده به عزیز دلم  دست زدن را یاد میدم ولی دخترکم تنبلی میکنه و یاد نمیگیره فقط سرشو تکان میده نمی دونم کی دست زدنو یاد میگیره تا حالا موفق نشدم ...
12 آذر 1390

دانه کوچک

  دانه‌ کوچک‌ بود و کسی‌ او را نمی‌دید. سال‌های‌ سال‌ گذشته‌ بود و او هنوز همان‌ دانه‌ کوچک‌ بود.دانه‌ دلش‌ می‌خواست‌ به‌ چشم‌ بیاید اما نمی‌دانست‌ چگونه. گاهی‌ سوار باد می‌شد و از جلوی‌ چشم‌ها می‌گذشت…   گاهی‌ خودش‌ را روی‌ زمینه روشن‌ برگ‌ها می‌انداخت‌ و گاهی‌ فریاد می‌زد و می‌گفت: من‌ هستم، من‌ اینجا هستم، تماشایم‌ کنید.   اما هیچ‌کس‌ جز پرنده‌هایی‌ که‌ قصد خوردنش‌ را داشتند یا حشره‌هایی...
12 آذر 1390

مهمونی دایی بابایی

سلام به دختر نازنازیم پنج شنبه که رفته بودیم خونه دایی بابایی اونجا اونقدر خوش اخلاق بودی که  نگو همه اولش می گفتند چه دختر ارامی دارین خدا نگهش داره  منم ازشون تشکر میکردم میگفتم شما لطف دارین چون دخترکم اروم با اسباب بازیهاش بازی میکرد و هراز گاهی ازخودش صدا درمیاورد اوناهم می خندیدند اونجا عسل مامانو که بغل کرده بودم سایه اش افتاده بود روی دیوار و عروسکم با هاش بازی میکرد هی می خواست با دستش بگیره منم هی میرفتم عقب می خواست بگیره که  میودم جلو (برای اینکه صداش دربیاد منم شلوغ بازی میکردم) عزیزش هم می گفت الهی فدای ایلینم برم یواشکی  داره با سایه اش بازی میکنه و صداش در نمیاد چشمتون روز بد نبینه وقتی سف...
12 آذر 1390

بازی کردن نازنازیم با لحاف و رورولکش

موقع بازی کردن با دخمل کوچولوم وقتی لحافو میندازم روش تا بهش سلا م کنم خودش با کمک دستاش سرشو از زیر لحاف درمیاره دارلی میکنه و میخنده موقع سوار شدن به رورولکش یه قیافه جدی به خودش میگیره به نظرخودش فکر میکنه کار خیلی بزرگی انجوم میده دخملم ،عسل مامان الهی فدای اون راه رفتنات برم ان شاءالله بعداز دو وسه ماه بتونی روی پاهات بایستیو راه بری توکه اینقده راه رفتنو دوست داری ...
10 آذر 1390

13 نکته

     1.دوستت دارم، نه بخاطر شخصیت تو ،بلکه بخاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا میکنم. 2. هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمی شود . 3. اگر کسی تو را آنطور که میخواهی دوست ندارد، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد . 4. دوست واقعی کسی است که دستهای تو را نگیرد ولی قلب تو را لمس کند . 5. بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگذ به او نخواهی رسید . 6. هرگز لبخند را ترک نکن ،حتی وقتی ناراحتی،چون هر کس امکان دارد عاشق لبخند تو بشود . 7. تو ممکن است در تمام دنیا فق...
10 آذر 1390

متن های زیبای زمستونی

هروقت تونستی برف رو سیاه کنی ، کلاغ را سفید ، هروقت تونستی آتش را ببوسی ، در آب نفس عمیق بکشی هروقت تونستی اشک سنگ رو ببینی ، شادیه غم را ببینی ، اون موقع من تو را فراموش خواهم کرد     میدونی فرق من با برف چیه؟برف میادو به زمین میشینه ولی من همین جوری به دل میشینم     امیدوارم روزای زمستونیت مثل دل من که از عشق تو لبریزه گرم باشه امیدورارم بختت مثل برف سفید بشه   دونه های برف از آسمون فقط برای دیدن چشمات پایین میان اما پاشو نو که به زمین میزارن فدای مهربونیهات میشن   عشق یعنی :  چون خورشید، تابیدن بر شب های دوست و چون برف ،ذوب شدن بر غم های دوست . ...
10 آذر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد